فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

نوروز 1391خجسته بر همه ایرانیان فرخنده باد...

                     نادیا جان چهارمین بهار زندگیت خجسته باد..... نلیا جان متشکرم که امسال اولین بهار زندگیت رو در کنار ما جشن میگیری... آرزوی من برای شما فرشته های کوچکم این است:تن سالم و عمر بلند...بخت و اقبال خوش...و بهترین از هر چیزی در دنیا...   ...
29 اسفند 1390

کارهای دستی ما برای نوروز...

پنجشنبه و جمعه رفتم خونه ی مامانم...اونجا من و نادیا و خاله جون برای نوروز یه چیزایی درست کردیم که میتونین عکسهاشون رو ببینین...و بعد هم نادیا جون تو حیاط بازی کرد البته هوا هنوز تقریبا خنکه... روز پنجشنبه هم وقتی نادیا از مهد اومد اونجا بهش چند تا هدیه داده بودن...که عکساشو گزاشتم.                                                              &...
27 اسفند 1390

تازه های نادیا و نلیا

اول میریم سراغ تازه های نادیا جون... نادیا علاوه بر رنگهای سفید.سیاه.نارنجی.زرد.سبز.قرمز.بنفش.صورتی.آبی و خاکستری که به انگلیسی میگه و متوجه میشه...حالا........ (حروف انگلیسی) A B C Dرو کامل حفظ شده و میخونه... اعداد انگلیسی رو از 1 تا 5 یاد گرفته... از بین حیوانات انگلیسی:.گاو.شیر.فیل.اردک.الاغ و میمون رو بلده... و معنی و تلفظ انگلیسی:ماشین.کتاب.توپ.عروسک رو میدونه... و کلمات good night , good morning , sit down, stand up ,come,dont,go,رو متوجه میشه... و حالا تازه های نلیا کوچمولو... نلیا حالا وقتی گریه میکنه اشک از چشماش میاد(هیچ وقت اشک و ناراحتیت رو نبینم الهی)... وقتی جغجغه به دستش م...
27 اسفند 1390

شب چهارشنبه سوری...

روز دوشنبه هوای تهران سرد و ابری بود و برف و بارون بارید و کمی هم نشست...و من تا صبح دعا میکردم  که سه شنبه هوا خوب باشه آخه چند روزی بود که منتظر چهارشنبه سوری بودیم ...             روز سه شنبه به هواشناسی زنگ زدیم و گفت هوا ابری با وزش باد خواهد بود هوا ابری بود ولی خیلی سرد نبود ...صبح همگی آماده شدیم نادیا رو به مهد بردیم چون اونروز نمایش داشتن . تا رسیدیم عمه و نگین هم رسیدن من و عمه رفتیم داخل و لباس محلی هندی تن نادیا و نگین کردیم (آخه همسری وقتی رفته بود هند برای نادیا و نگین لباس هندی آورده بود)...من و نلیا رفتیم خونه مادرم و اونجا مادرم برای شب که ...
24 اسفند 1390

تولد بابا جون...

     ٢١اسفند روز تولد یه همسر دوست داشتنی برای من و یه پدر مهربون برای نادیا و نلیاست...    برای همسری تولد گرفتیم    و میخواستیم سورپرایزش کنیم ولی......هنوز در رو باز نکرده بود که بیاد تو نادیا از پشت در گفت:بابا .مامان برات دشن(جشن) گرفته.... وقتی در رو باز کرد و اومد تو خونه نادیای خوش زبان ما گفت:بابا .مامان برات تولد خریده(که البته منظورش کیک تولد بود)....کمی بعد دوباره نادیا خانوم فرمودن:بابا مامان برات تادو درفته(کادو گرفته)... و به این ترتیب همه چیز لو رفت و بابا هم به روی خودش نیاورد که مثلا نفهمیده... نادیا برای بریدن کیک خیلی بیتابی میکرد واسه همین وقتی ی...
22 اسفند 1390

نلیای عزیزم 4 ماهه شد...

امروز١٩اسفند١٣٩٠ نلیا جونم ٤ ماهش تموم شد و وارد ٥ ماه شد.. .نلیا تو این ٤ ماه شد تموم زندگی ما... امروز صبح عمه و شوهر عمه و دختر عمه اومدن خونمون و نهار موندن...نگین با نادیا  کلی شیطونی کردن و جیغ کشیدن و بپر بپر کردن و کمی هم دعوا...  و کلی واسه نلیا شعر خوندن و نازش کردن خلاصه کلی بهشون خوش گذشت...بعد از رفتن مهمونا هم به خونه ی مامانی رفتیم و اونجا هم کلی ریخت و پاش شد... امروز جمعه بود برای همین واکسن 4 ماهگی نلیا رو فردا میزنیم...امیدوارم اذیت نشی عروسک من... دوستتون دارم فرشته های من...   عشق من در شروع 5 ماهگی.. نادیا و نگین...اینجوری نبینین این دوتا ورو...
20 اسفند 1390

نادیا و روز درختکاری...

١٥ اسفند روز درختکاری بود.امروز١٦ اسفند ١٣٩٠ توی مهد کودک به مناسبت روز درختکاری نهال کاشتن رو به بچه ها آموزش دادن   ...و وقتی نادیا اومد خونه یه گلدون گل هم دستش بود و وقتی میخواست از اولین پله بالا بیاد داشت میافتاد چون سنگین بود پس اونو گذاشت پایین پله و خودش اومدبالا (خوب طفلی نمی تونست تا طبقه چهارم بیاردش بالا..)و من رفتم واسش آوردم... وقتی اومد تو اتاق همش بغلش میکرد خیلی دوسش داره و همش بوسش کرد و بهش آب داد و برد به نلیا هم نشون داد... منم گلدون رو گذاشتم پشت پنجره اتاقش که هر وقت خواست بره ببینه و همینطور واسه اینکه گلدونه از دست این وروجک راحت باشه...           &nbs...
16 اسفند 1390

نادیا و گوشواره...

چند روز بود تصمیم داشتیم گوش نادیا رو سوراخ کنیم...وقتی به نادیا گفتیم خیلی خوشحال شد که بالاخره روز پنجشنبه ١١اسفند ١٣٩٠ حدود ساعت ٦ بعدازظهر به مجتمع پزشکی سهند یعنی همون جایی که مطب دکتر نادیا و نلیا هست رفتیم و تو قسمت درمانگاه مجتمع یه خانوم دکتری گوش نادیا و سوراخ کرد...در این روز نادیا 3 سال و 1 ماه و 8 روز داشت...  نادیا و بابایی به زیر زمین رفتن و من رفتم از داروخانه یه جفت گوشواره با نگین صورتی خریدم...بعد رفتیم داخل اتاق دکتر و نادیا رو رو تخت نشوندیم  بعد خانوم دکتر رفت سراغ نادیا و اول یه اسپری بی حسی رو گوشاش زد و با دستگاه کوچیکی اول گوش راستش رو  سوراخ کرد...مثل منگنه زدن بود و سریع انجام شد...قرب...
16 اسفند 1390

عشق نادیائی...

وقتی نادیا میخواد به نلیا کوچولو عشق بورزه میره کنارش میخوابه و بغلش میکنه و گاهی یه فشار هایی هم وارد میکنه...  نلیا هم هر وقت نادیا رو میبینه میخنده... تو این عکس قبل از این حرکت نادیا داشت میخندید. جمله هایی که نادیا جون به نلیا کوچولو میگه... آخ جیجر توپوله نلیا جون بشم من....(وقتی عکسشو میبینه) جااااااااان دوشنته؟(گشنته)....بعد میدوئه سمت من:مامان بیا نلیا خانوم شیر میخواد... دیروز نشسته بود کنار نلیا و حدود 5 دقیقه نگاش میکرد و آروم باهاش حرف میزد.بعد رو به من کرد و گفت:مامان پس چلا نلیا بزد(بزرگ)نمیشه؟... گفتم واسه چی؟... گفت که بیاد باهام بازی تونه... بهش گفتم چرا دیگه کم کم داره بزرگ میشه...گفت...
8 اسفند 1390